نظر از مدعيان بر تو نمي‌اندازم

شاعر : سعدي

تا نگويند که من با تو نظر مي‌بازمنظر از مدعيان بر تو نمي‌اندازم
که نباشند رفيقان حسود انبازمآرزو مي‌کندم در همه عالم صيدي
ور نه از دل نرسيدي به زبان آوازمدرد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت
ديده بردوختي از خلق جهان چون بازمچون کبوتر بگرفتيم به دام سر زلف
دست واپوش که من پنجه نمي‌اندازمبه سرانگشت بخواهي دل مسکينان برد
که از اين پرده که گفتي به درافتد رازممطرب آهنگ بگردان که دگر هيچ نماند
که به آفاق نظر مي‌رود از شيرازمکس نناليد در اين عهد چو من در غم دوست
گفتم از دوست نشايد که به خود پردازمچند گفتند که سعدي نفسي باز خود آي